پرواز را به خاطر بسپار…

نوشته شده در توسط

SU_Atlantik_07.08.05_2722 
از همان اولین دیدار به هردوی انها دلبستم. مثل دو پرنده عاشق بودند. کنارهم و باهم. گاهی از دور و گاهی از نزدیک می دیدم که درحال جمع اوری تجربه های تازه هستند. دلم به روزهای خوش و شادیهای آنها گرم بود. 
هر جا می رفتند با نگاه دنبالشان می کردم و پرواز هایشان برایم امیدوارکننده و نوید بخش بود. نوید اینکه شاید این دو از نوع آن پرندگان خوشبختی باشند که تا آخرین پرواز در کنار هم می مانند. همان پرنده های نادر و کمیاب!
حالایکی با چشمانی نمناک و نگاهی حزن الود مقابل من نشسته و دیگری که ازجنس گمگشتگان است، از من روی پنهان می کند.
موهای صاف و بلندش را که همچون روح ساده و زلالش بر روی شانه هایش روان است، به یک سو زده و نگاه پرسشگرش را به من دوخته است!
یکجایی گوشه قلبم تیر می کشد! حسی ناشناخته از همان اول به من گفته بود که او تجربه های تورا از سر خواهد گرفت! سرگشتگی آن پرنده غمگین دیگر را هم چشیده و می شناسم و چه بسا که هنوز اسیرش باشم!
می گویم: نحوه زندگی ما یک انتخاب است. کم و بیش هر کدام از تجربه های دیگران خبر داریم، ولی خیلی وقتها تصمیم می گیریم خودمان تجربه کنیم. خیلی ها هم ا ز تجربه دیگران می آموزند. به همین دلیل من از انتخاب حرف می زنم. اگر بپرسی تو از کدامها هستی؟ خواهم گفت خودم تجربه کردم. تجربه من برای خیلی ها خوشایند نیست. خیلی ها زندگی مثل من را دوست ندارند. من خودم هم نمی گویم انسان موفقی با معیار های عام هستم. ولی نه  کسی را به اسارت کشیدم و نه خودم اسیرم.
می خواهد چیزی بگوید ولی ساکت می ماند ونگاهم می کند.
… من خیلی زود به این نتیجه رسیدم که عشق و محبت فقط در رهایی معنا دارد. رابطه تو با کسی که دوست داری حالا به هر شکلی همسر، محبوب و یا دوست، زمانی رابطه ای دلچسب و معنی دار است که هر دو در عین آزادی باز هم همدیگر را دوست داشته باشید. هر کدام از این دو ، اگر دیگر نخواهد بماند ودر جستجوی جفت دیگری  ویا تجربه های  دیگری باشد، باید اورا رها کرد. پرنده رااگر درمیان انگشتانت فشار بدهی، اگر نمیرد، گردنش یا بالهایش می شکند و تو این پرنده بال و پر شکسته را برای چه می خواهی ؟ دوست داری هر روز دانه اش بدهی و فقط  چشمان غمگین و حسرت کشیده اورا ببینی! خیلی ها این انتخاب را می کنند، خیلی زیاد. من دیده ام زنهایی را که وقتی محبوب یا همسرشان ترکشان می کند، برای به دست آوردن او چه می کنند! گاهی هم موفق می شوند و اسم این کار را هم می گذارند” مبارزه برای عشق”. اما در دنیای فکری من این  نوع بازگشت از روی عشق و دوستی نیست نوعی اجبار و نا گزیری است!
می گوید آخر او پرنده خانگی است، اگر به حال خود رهایش کنم بدتراست!
 می گویم پرنده خانگی نیست، پرنده قفس است مثل خودت! هردو باید بروید پرواز درافق های دیگررا تجربه کنید! تو در قفس را باز کن، پرواز را بر عهده او بگذار و خودت هم برو. اگر در افق دیگری باز تو را پیدا کرد، می شود بازهم با هم پرید، اگرنه،  هیچ عشق و لذتی بهتر از تجربه دوست داشتن در هوای ازاد نیست!
خطر هست! خطر روزها و سالهای تنهایی، اسیر قفس دیگری شدن و در نهایت در جدایی و یک روز در یک گوشه تنها به خواب رفتن…. اما
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست.
 
“شعر از فروغ فرخزاد”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *